سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با شاخه ای از گل سرخ

به سرای دل شتافتن

باد میخواند در گوش ابر

قصه رفتن... سفر

تا شستن غبار از آیینه ای

که در آن یک هستی عشق جاریست

قوی سپید به سراغم آمد

وقتی پای دریاچه نقره ای

گلهای نیلوفری را به دریاچه دل پیوند میدادم

گفتم ای سپیدی رویای گل یاس

به کجا باید رفتن؟

سر به آسمان دوخت

که پر باید گشود

در همسایه ابرها دختری از جنس بلور

خاک پوشیده  بند بند خانه اش را

خانه ای که صبح آفتاب

به شوق نوازش گیسوانش

میگشاید چشم

و شبانگاه مهتاب

به سر انگشت طراوت میزند پرده را کنار

که در آغوش نفسهایش

جوید جرعه ای شراب آرامش را

گفتمش را باید رفت و پر گشود

از این خاکی ذهن

پر گشودیم ..چند گام به آسمان

دخترک پای دروازه آرزوها

چشم انتظار ما بود

قو را گفتم شاخه های گل یاس آرد

با شاخه ای از گل سرخ

به نوازش گل یاس

زدودیم غبار ز خانه دل

شیشه ای بشکست که چشم

بگشا..

شیشه چشمه روانیست که در قلب دخترک

میخواند ترانه جاری بودن را

ماه، ماه مهربانیست

ماه ،ماه جاودانیست

عشق را باید کاشت در وجب وجب

خاک دلها

و ما عشق را میافشاندیم به هوایی که رقصان

در حریم یار مینواخت

گلبانگ عشقی تا همیشه بودن را